یک نمی دانم

آمرانه

یک نمی دانم

آمرانه

آتشی خاموش شد

         

            آتشی خاموش شد

 آخرین پاره  نیما هم رفت

شاعر بود جنوبی

  از جنس شعرو جنوب

  خون گرم شرجی

 چون تمام شاعران دیگر زیست داغی در سینه را

    گویا که رسم شاعرانگی است

   در عصر متوسط ها بزرگان یک به یک می روند آری!

 155079.jpg

قسمتی  شعری از خود او برای برادرش:

  از تخت به سردخانه از سرد خانه به سنگ 

   از سنگ به خاک

  .......

از ما عبور کردی

 - انگار نه انگار که ما گوشت و استخوان بودیم

  نه انگار که دیوار

 از ما عبور کردی......

 

قسمتی از  شعری دیگر از او:

  دندانی فلزی در استخوانی سبز

  این است سزای ایستادن سر بالا.

  

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سفر کرده دوشنبه 30 آبان 1384 ساعت 07:53 ب.ظ http://safarkarde.blogsky.com

آه .....
عجیب است .....عجیب از ما آدم ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد