ری را (۱)

 

 یاران عهدی برمن نهاده بودند که در صفحا ت ویژه  شعر سطوری را مرقوم نمایم به نثر

 در وصف مفهوم اسطوره ای انتزاعی خیالی  ری را  در هر شماره ماهنامه ی بیچاره  راه نو  

راه چنان ناهموار بود که هم لنگی ما را توجیح می کرد ونه رمقی در کس باقی می گذارد

 وچون یک یک یاران حلقه های تاهل به دستشان چنان گران می آمد که پای از پای

 نتوان گزاردند و بار تعهد دیگر بر دوش اضافه می نمود پس بار افکندند

 غم نان بود وغم نان وبیم یارو از آن سوی هم فشار پس به اتفاق بی هیچ حرفی و توافقی

 از گام زدن در راهی نو ماندیم

تا نتیجه هر طرح نویی در این خاک همان باشد که لاجرم خواهد شد موکول به

 شکافت سقف فلک تا تنها بماند دریغ ودریغ وشاید درد خندی به  آرزویی شاید  خام

 و یک مشت نوستالوژی با هوده( حیفم آمد بگویم بی هوده) بر آنم تا کمی از آن سطور را

در این گاه نوشت شخصیم بیاورم.

اما نه به نثر که شعر:

 

 

      چرا  ری را نیامد؟

   

      نکند نکند در فجیره فروخته باشندش!