ایزد بانوی من
بگذار
بپرستمت
چیزی نمی خواهم
بگذار تنها بپرستمت
بی آنکه

شک کنم
با من چه می کنی؟
در پی نباش
تا جهلم را اثبات کنی

آه اینک چه خدایی؟
که از پرستیده شدن تن باز می زند
خدایم را از من نگیر

فریب دروغ است
چهره پرداز نیستم
اما نقاب را می فهمم


من می فهمم
خدایم را مگیر
ای باز تابش خدا در زلال ترین آیینه
هر چقدر از خود دیو بتراشی
صنم واره سجده ات می کنم
خدای نابینا
در بند ثواب نیستم