گمراه عالم ام
کسانی که مرا خوب ! می شناسند می دانند که اصلن پس هیچ کار من هدفی نیست ! هیچ وقت نه من مقصدی داشته ام و نه مقصودی همیشه فکر کرده ام مسیری ست که باید بگذرد و البته افتخاری نیست این ها ، این ها شاید همه از نقاط ضعف من باشد که قالبن هست نمی دانم اما آموخته دومی که در نبشته قبلی گفتم از دوست ام آموخته ام را خاطر تان هست یا نه ؟!خودم تجربه کردم تا تجربه قبلی آخرین باری باشد که از تجربه دیگران استفاده می کنم و راه ام را خودم بروم حتا اگر آسمان و زمین بگویند این راه غلط است من راه خودم را می روم و می دانم این راه به هیچ کوره دهی هم منتهی نخواهد شد اما تنها می روم با پا های خودم می روم می روم می دانم به جایی نمی رسم اما می روم می روم به جایی نمی رسم می دانم می دانم بگذار دیگران عده ای از مردم فکر کنند به جایی رسیده اند و عده ای دیگر فکر کنند قرار بوده به جایی برسند و نرسیده اند  و من با لبخندی از کنارشان گذر کنم یا نکنم