یک نمی دانم

آمرانه

یک نمی دانم

آمرانه

عاشقانه شعری از طاهره صفارزاده



به سوی لذت آب های شور سفر می کنیم

در قایقی بی قطب نما از هیچ جا از هر جا به هیچ جا

سیری در سرود بدنهامان

پستانهایم زمزمه دستهای ترا باور می کنند

دستهایی با انعطاف قلبی مهربان

ما به سوی داغی ظهر تابستان می رانیم

وقتیکه مردان در جامه های زمستانیشان می لرزند

امواج بر خیابانهای ابری آبها حرکات ما را یادداشت می کنند

تشنگی نفسهامان را به هر سو می وزاند

ما در یک لحظه خواهیم مرد

در لحظه یی از رطوبت و عطر و آفتاب

 

 

این شعر از مجموعه ی سد و بازوان چاپ اول هزار سیصد و پنجاه نشر کتاب زمان از طاهره صفارزاده است و با احترامی که به حق انتخاب اش دارم  بی آنکه چون او اندیشیده باشم باور دارم اگر در تلاطم های زمانه اسیر نمی شد ،امروز شاید از استعدادش بیشتر شعر سر ریز می شد تا برسد به فردا ها و شاید پس فردا ها با این همه با کمی دریغ به تجربه ای زندگی اش شجاعت اش  زن بودن اش و خود بودن اش شاعر بودن اش  ارج می گذارم این کتاب در زمستان 65 توسط انتشارات نوید شیراز با حذف و سانسور فراوان به چاپ دوم رسید البته به احتمال زیاد با اطلاع ایشان صورت گرفته است


* عکس ایشان را از اینترنت یافتم و نمی دانم از کیست