یک نمی دانم

آمرانه

یک نمی دانم

آمرانه

واگویه های نمی دانم

درختی شاید چند درخت که عظیم ترین طوفان ها هم خم به ابروی شان نمی آورد، سرو حالا چه فرق می کند کاج زیاد نیست اصلن امکان زیاد بودن وجود ندارد درخت تیمار می خواهد هرکاری را خواهم کرد یا خیلی کارها را نخواهم کرد می دانی و چیزهایی می دانم اما حجم حجیم ندانسته ها هماره همیشه گی ست آن قدر که هیچ دانسته ای از این آوار بیرون نمی آید

چند درخت برای تمامی هفت پشت آسمان بس است با این همه باز از تبر می ترسم ، می ترسم با آنکه به دست های تو ایمان دارم ایمان که نه باور دارم آخر مدت زمان زیادی ست که من ایمان ندارم به بی ایمانی ام هم ایمان ندارم حتی به بال شاپرک باور دارم ایمان ندارم راست اش را بخواهی چشم های من از ایمان ترسیده اند چقدر به خاکی زدن خوب است می دانی از بین این درختان چرا روبروی این درخت سرم را بالا تر می گیرم زیرا که لجن این اجتماع مصنوعی را می شناسم از لا به لای لجن ها می بینی! می بینی؟ چشمانت را زیاد باز هم نکردی نکردی سری بچرخان به دور و بر این ازدحام در ازدحام لجن ما رسالتی داریم انگار ساده است ساده نیست فکرش را نکن باد های مسمومی که می وزند نمی اندیشند بر نخورد به لجن ها عذر می خواهم از تمامی لجن های زمین منظور من از لجن اصلن شما سبزهای لیز ته جوی آب نیست شما را که نماز می گزارم هزار بار به صداقت جلبک سوگند! چیزی در من می گوید اگر جلبک به دنیا می آمدی آن وقت چشم نداشتی چرا چیزی نمی گویی؟  چرا چیزی نمی گویی ؟ چیزی نگو...

نظرات 2 + ارسال نظر
عاطفه صرفه جو شنبه 7 آذر 1388 ساعت 10:33 ق.ظ http://www.atefesarfeju.blogfa.com

واگویه هایت به خوبی ی شعر هایت نیست. متنی نبود که بر آشوبد مرا با وجود اعتراضی که در خود داشت اما تحریکم نکرد برای همراه شدن !

ممنون از حضورت

سپاس از نظرت

لیلا رضایی یکشنبه 8 آذر 1388 ساعت 03:06 ب.ظ http://www.lilieta.blogfa.com

سلام
خواندم ات ،می شود از فرق این "لجن" و "سبزه های لیز ته جوی آب" یک شعر ناب ساخت.
ممنونم از حضورت

سلام
سپاس ، ساخت اش با تو دوست من اصلن بیا شریک می شویم مصالح از من ساخت از تو
سپاس که سر می زنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد