یک نمی دانم

آمرانه

یک نمی دانم

آمرانه

شکیبایی اش چه زود سر رفت

 

ازنگهبانی رد شدیم جزیره بی خبری پشت سرمان بود از تبعید خود خواسته بر می گشتیم مرخصی مان آغاز شده بود  در سر رسید بیست و هشتم تیر علامت خورده بود .پیچ ها را رد می کردیم با سمند زردی رادیو روشن بود ناگهان خبری به سر من شلیک شد.

و سه تصویر از جلوی چشمم گذشت یا کمی ایستاد و رد شد تصاویری از "هامون" روزی روزگاری وپیرمرد رنجوری در "شب " ابتدا این تصاویر بودند و بعد مکثی که انگار بهتی با تاخیر بود تصاویر دیگر شروع شدند.صدایی هم از حنجره ام خارج شد که نفهمیدم چه صدایی بود یا الان یادم نمی آید اما می دانم صدایی از دهانم پرید حالا دارم فکر می کنم فلسفه ی این سه تصویر در لحظه ای بدون مکث ...!

روی این گلوله نوشته بود " خسرو شکیبایی بازیگر توانای تئاتر و سینما در گذشت"

نظرات 2 + ارسال نظر
لعنتی سه‌شنبه 22 مرداد 1387 ساعت 07:31 ب.ظ http://lanatee.blogfa.com/

سلام!
خوبی کمپوت کاهوی عزیز!
دلم تنگ شده بود برای این غذانوشته های رژیمی ات.سری بزن به ما بی وفا!

ماهی سیاه کوچولو جمعه 8 شهریور 1387 ساعت 08:12 ب.ظ http://hooyamasiha.blogfa.com/

سرمایه ی هر دلی حرف هاییست که برای نگفتن دارد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد