یک نمی دانم

آمرانه

یک نمی دانم

آمرانه

توهم خیابانی

 

در خیابان راه می روم ناگهان احساس می کنم تو را دیدم سر می چرخانم با خودم می گویم این خانم چقدر شبیه اش بود اما بیشتر که نگاه می کنم شباهت ها کمتر می شوند کمتر و کمتر دقیق که می شوم شباهتی نمی بینم هیچ شباهتی عبور کرده ام پنجاه قدم خانم سواره ای به من پیاده نگاه می کند نظرم می افتد به او وسرم که پایین می افتد سریع بالا می آورم نه تو نیستی! شبیه تو هم نیست همه چیز این بار سریع تر اتفاق می افتد با دست چپ دو انگشت شست و اشاره ام را بالای دماغم می گذارم و با فشار به سمت انتهای ابرو هایم می کشم از زیر چشم با فشار کمتر ادامه می دهم و در گودی ِ گوشه ی چشم متوقف می شوم فشار بیشتری می آورم دست بر می دارم و ادامه راه می دهم می دانم اصلن تو در اینجا نیستی ! اصلن تو اینجا چه می کنی ! همه این ها را می دانم در پس زمینه ذهنم عبور می کنند که صدای بوق ممتدی مرا به خود می آورد چند قدم آن طرف تر سوار تاکسی می شوی خودت هستی سراسیمه به سمت تو می آیم نمی رسم می ایستم و با درنگ غریبی به تاکسی در حال رفتن نگاه می کنم کنار خیابان می ایستم تا با تاکسی ِ بعدی به دنبال بیایم نباید تاکسی را بین ماشین های دیگر گم کنم نگران هستم  چرا تاکسی نمی آید تاکسی دارد کوچک تر می شود اما هنوز تاکسی نیامده دیر می شود تاکسی  در ترافیک گم می شود و این تاکسی های لعنتی همه شبیه هم اند تنم کمی شل می شود اما هنوز بیهوده نگاه می کنم ایستاده ام  تاکسی ها و شخصی ها هی می آیند و ترمز می زنند وبوق. یک چیز هایی هم می گویند که من نمی شنوم بر می گردم حالا مطمئن هستم این بار هم تو نبودی! دارم دیوانه می شوم به خانه بر نمی گردم نمی دانم روی نیمکتی ازپارکی نشسته ام چشم هایم را بسته ام صدایی دخترانه انگار از من می پرسد ببخشید آقا کبریت دارید؟ چشم هایم را باز می کنم و زل می زنم به دختر سئوالش را تکرار می کند. ببخشید گفتم کبریت دارید؟حالتون خوبه آقا؟ بعد مکثی یک دفعه می گویم بله بله! و سر تکان می دهم  دختر می گوید اگه میشه لطف کنید ! با تعجب می گویم چه لطفی ؟! می گوید کبریت!می گویم کبریت؟ اما من کبریت ندارم . دختر می گوید اما خودتان ...

 حرفش را می خورد و می گوید هیچی هیچی خداحافظ. می گویم خداحافظ و با خودم می گویم دختر دیوانه!

یک هفته در این سراب گیر کرده ام که تمام نمی شود تلفن را برداشتم و به تو زنگ زدم وقتی گفتم چه خبرو تو گفتی که راستی هفته پیش این جا بودی و من ناخود آگاه گفتم یکشنبه و تو گفتی تو از کجا می دونی کی بهت گفته؟من جوابی نداشتم که بدهم گفتم: همینجوری گفتم و ساکت شدم تو هم ساکت شدی نمی دانم شاید داشتی فکر می کردی باور بکنی یا نه!  و ادامه دادی یک روزه آمده ای برای یک کار اداری و نمی توانستی من را ببینی یعنی دلت زیاد می خواسته اما نشده من ساکت مانده بودم و تو می گفتی...

 

نظرات 8 + ارسال نظر
کژال جمعه 2 شهریور 1386 ساعت 07:49 ب.ظ http://ketabi.blogsky.com/

جالب مینویسی...

[ بدون نام ] جمعه 2 شهریور 1386 ساعت 07:59 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام..
بقوله خودت.....همش توهمه...

ارداویراف دوشنبه 5 شهریور 1386 ساعت 08:06 ق.ظ http://farhovar.blogfa.com

به روزم مهربان با

لعنتی چهارشنبه 7 شهریور 1386 ساعت 10:16 ب.ظ http://lanatee.blogfa.com/

سلام!
خوبی دوست خوب من؟فراموش می کنیم هی هی هی حتی چهره معشوق را هی هی هی و چهره گذشته را هی هی هی و من که دیگر چهره تو را هی هی هی کلاغی...!

ماهی سیاه کوچولو یکشنبه 11 شهریور 1386 ساعت 09:03 ق.ظ http://hooyamasiha.blogfa.com

همیشه واسه گلی خاک گلدون باش که اگه به آسمون هم رسید یادش باشه ریشش کجاست

قشنگ بود. این توهم خیلی جالبه ها:)
من حالم کاملا خوبه. شما نگران نباش برادر من

شازده خانوم دوشنبه 12 شهریور 1386 ساعت 01:36 ب.ظ http://shadzekhanoom.blogsky.com

وقتی دلتنگ میشوی همه شبیه او میشوند.

مریم جمعه 23 شهریور 1386 ساعت 09:18 ب.ظ http://http:/maryamhosseinian.blogfa.com

اسمش توهم نیست. نوعی تناسخ است میان زنده هایی که معلق اند. چقدر این قانون ماورایی را دوست دارم.
/
دست هایم را بلند خواهم کرد/ ریشه هایم را به دوش خواهم کشید/ در جستجوی زمینی دیگر

آرش یکشنبه 25 شهریور 1386 ساعت 09:26 ق.ظ

عالی مواظب باش فقط در بیداری سراغت بیاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد