تو را دیدم
در میدان انقلاب
رفته بودم کتاب بخرم
ایستاده بودی
بر انداز ات می کردم
رفتی
مرا هم بردند
.
.
.
حالا باور نمی کنند
هر چه می گویم
من از کنار آن خواب ها رد نشدم
خواب های من سیاه و سفید است
و از جنس کرباس
کرباس اش راهم که در خیابان گاندی نبافته اند
سر من هم قد این خواب ها نمی شود
من اصلن بنان هم گوش نمی دهم!
من تا به حال شلوار ... کبریتی نداشته ام
من بچه حرف گوش کنی هستم!
دست به کبریت های بی خطر نم کشیده نمی زنم
عروسک قشنگ ام را هم روی هیچ رختخواب مورد داری نخوابانده ام
خوب شد تو را ندیدند اگر نه
نگاه ات را
ضمیمه ی پرونده می کردند
می ترسم بخوابم خواب ببینم!
پس می شه خواب رفت و خواب دید
ولی نشده تا حالا
سلام دو سه روزه که من اینترنت ندارم کابل برگردانه حتما سر فرصت سر می زنم و می خوانم
حرافی می کنی آمر! من فکر می کنم هرکس قبل از این که بخواهد شاعر بشود باید جهان خودش را باز تعریف کند آنهایی هم که با شعر حرف می زنند معلوم است که راههای دیگر حرف زدن را بلد نیستند.شعر تجربه یک جهان دیگر است که ممکن است اتفاقا قابل لمس با جهان ما هم باشد.ساختار پیشبرد روایت هم در شعرت زیاد به دلم ننشست پیشبرد روایت خیلی محتاطانه بود کمی سبک روایتت کردنت را عوض کن
موفق باشی
سلام/
چی شده؟؟؟؟؟/
چرا ناراحتی ؟؟؟
مشکلی پیش اومده؟؟/
از ؛
نگاه ات را ضمیمه ی پرونده می کردند
خوشم اومد اما یک غربالگری نیاز داره ولی لحظات درخشان رو میشه توی شعر پیدا کرد